کد خبر: ۱۲۹۴
۰۸ شهريور ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

هدیه آزادی به ۱۹ زندانی

سال‌های سال به‌دلیل مبلغی ناچیز پشت میله‌های زندان روزگار می‌گذراندند. بعضی‌هایشان قرض بالا آورده بودند، بعضی‌ها هم ناخواسته مرتکب جرم شده بودند و در حسرت یک روز آزادی و زندگی بدون دغدغه بودند. اما ناگهان ورق برمی‌گردد و ماجرای نجات کلید می‌خورد. جلوی در زندان به دنبالشان آمده‌اند تا آن‌ها را به زیارت امام رضا(ع) ببرند و بعد هم تا دم در خانه‌شان بدرقه کنند. بهت زده‌اند و حیران. حال و هوایشان وصف‌ناپذیر است. «زهرا شاهدی» خیّری از اهالی محله چهنو است که با کمک هم‌گروهی‌های خیرش در فضای مجازی، لذت رهایی از بند را به زندانیان هدیه داده‌اند.

سال‌های سال به‌دلیل مبلغی ناچیز پشت میله‌های زندان روزگار می‌گذراندند. بعضی‌هایشان قرض بالا آورده بودند، بعضی‌ها هم ناخواسته مرتکب جرم شده بودند و در حسرت یک روز آزادی و زندگی بدون دغدغه بودند. اما ناگهان ورق برمی‌گردد و ماجرای نجات کلید می‌خورد. جلوی در زندان به دنبالشان آمده‌اند تا آن‌ها را به زیارت امام رضا(ع) ببرند و بعد هم تا دم در خانه‌شان بدرقه کنند. بهت زده‌اند و حیران. حال و هوایشان وصف‌ناپذیر است.

«زهرا شاهدی» خیّری از اهالی محله چهنو است که با کمک هم‌گروهی‌های خیرش در فضای مجازی، لذت رهایی از بند را به زندانیان هدیه داده‌اند.
«با آزاد شدن یک زندانی فقط یک نفر از بند رها نمی‌شود! رهایی یک زندانی، رهایی یک خانواده است از بند مشکلات، تأمین شدن آینده کودکی که در آن خانواده است و...».

این‌ها را همان ابتدا در پاسخ به سؤالم می‌گوید. اینکه چرا چندین سال است که تمام وقت و انرژی‌اش را وقف آزاد کردن زندانی‌ها می‌کند. او در میانه آشوب زندگی می‌کند اما آرامش عجیبی در نگاهش موج می‌زند. گفت و گویمان که به درازا می‌کشد دلیل این همه آرامش را می‌فهمم. 

او خودش را جزئی از کل می‌داند. می‌گوید که تقدیر این بوده که داستان این زندانی‌ها این طور رقم بخورد، پرونده آن‌ها سر راه گروهِ «شوق رهایی» قرار بگیرد تا این گروه بتوانند چند خط از این داستان را بنویسند. او همه چیز را لطف خدا می‌داند و دستان او وسیله‌ای هستند که مقرر شده گرهی را باز کند. 

روزنامه شهرآرا پیش از این نیز به سراغ زهرا رفته بود و شرح فعالیت‌های گروه شوق رهایی را در هفته‌نامه شهربانو نوشته بود. این بار اما زهرا شاهدی حرف‌های جدیدی برای گفتن دارد و قرار است از پرونده‌های تازه‌ای که یکی دو سال اخیر به نتیجه رسیده‌اند برایمان بگوید.

او از سال ٩٦ تا به امروز ١٩پرونده را به سرانجام رسانده است. ١٩نفر توسط او و دیگر اعضای گروه از بند رها شده‌اند و به زندگی عادی برگشته‌اند. پرونده‌ای نبوده که دست روی آن بگذارند و به سرانجام نرسد. دلیلش را لطف خدا می‌داند و عنایت امام رضا(ع). او خادم حرم مطهر هم هست و هر موقع گرهی در کارشان بیفتد مقابل پنجره فولاد می‌ایستد و از او کمک می‌خواهد. می‌گوید: همه گفتند محال است، محال! دلخوشم من به محالات رضا(ع).

 

عزم جزم برای رهایی دختر جوان دربند

همه چیز از سال ٩٦ آغاز می‌شود. زهرا شاهدی از طریق خواهرش که وکیل دادگستری است در جریان زندگی دختری جوان قرار می‌گیرد. دختری ٢٨ساله به دلیل قتل غیرعمد به زندان می‌افتد. زهرا شروع می‌کند به خواندن دفتر خاطرات او که در زندان نوشته بوده. تحت تأثیر زندگی و قلم او قرار می‌گیرد. او دختر متین و آرامی بوده که دست روزگار او را به این مسیر می‌کشاند. 

زهرا شروع می‌کند به خواندن دفتر خاطرات او که در زندان نوشته بوده. تحت تأثیر زندگی و قلم او قرار می‌گیرد

زهرا شاهدی عزمش را برای رهایی این دختر جزم می‌کند. یکی از روزهای فروردین سال ٩٦ رو به پنجره فولاد می‌ایستد از امام رضا(ع) برای آزادی او کمک می‌خواهد و همان جا گروهی 20نفره با نام شوق رهایی را در تلگرام ایجاد می‌کند. گروهی که بیشتر اعضای آن را خادمان حرم و دوستان او تشکیل می‌دادند. آن دختر جوان با کمک این گروه از زندان آزاد می‌شود. اما این تازه آغاز ماجرا بوده.

 

سخت‌ترین پرونده

فعالیت گروه شوق رهایی تازه آغاز می‌شود. زهرا شاهدی از طریق خواهرش در جریان پرونده‌های دیگر قرار می‌گیرد. کم کم درخواست‌ها برای آزادی زندانی‌ها زیاد می‌شود، اعضای گروه بیشتر می‌شوند، خیران بیشتری حاضر به همکاری می‌شوند و... زهرا حالا کلی خاطره مختلف از پرونده‌های متفاوت دارد.

سخت‌ترین پرونده او پرونده فاطمه بوده که به دلیل بدهی مالی به زندان می‌افتد. او توضیح می‌دهد: فاطمه خانم یک زندگی معمولی و آرام داشته تا اینکه همسر کارمندش فوت می‌کند. با فوت همسر شوک بدی به او و فرزندانش وارد می‌شود. او مجبور می‌شود از آشنا و همسایه پول قرض کند. هنوز قرض‌هایش را نپرداخته بوده که این میان دخترش هم ازدواج می‌کند. او دوباره برای تهیه جهیزیه برای دخترش هم پول قرض می‌کند. این روند آن‌قدر ادامه پیدا می‌کند که کلی بدهی بالا می‌آورد و 4سال پیش به زندان می‌افتد.

او یک میلیارد و ششصد میلیون تومان بدهی بالا آورده بود. وقتی او را شناختیم که 3سال توی زندان بود. پرونده‌اش راکد مانده بود و می‌گفتند سراغ این پرونده نروم چون نتیجه‌ای ندارد. خودم هم ناامید بودم اما وقتی با فرزندان او صحبت کردم نتوانستم دست روی دست بگذارم. 

خواهرشان ازدواج کرده بود و رفته بود. 2پسر نوجوان فاطمه اما نه پدر داشتند و نه مادر بالای سرشان بود. با اینکه پرونده بسیار سنگین بود تصمیم گرفتیم روی آن کار کنیم. با شاکی‌ها جلسه‌های چند ساعته برگزار می‌کردیم، برای صحبت با آن‌ها به شهرهای مختلف هم می‌رفتیم، حتی توهین می‌شنیدیم و بالأخره توانستیم مبلغ بدهی را به زیر یک میلیارد تومان برسانیم. خیران از شهر‌ها و حتی کشورهای مختلف پای کار آمدند و فاطمه سال پیش از زندان آزاد شد. ما این خانواده را رها نکردیم. خیری در طرق برایشان خانه خرید پسر کوچک خانواده هم که ترک تحصیل کرده بود با کمک خیران و گفت و گو با مسئولان آموزش و پرورش توانست به مدرسه برود.

 

پرونده‌های کمک بسته نمی‌شوند

بعد از رهایی زندانی پرونده او بسته نمی‌شود. خیلی وقت‌ها زندانی‌ها بعد از رهایی دچار چالش اصلی زندگی‌شان می‌شوند. وقتی که از زندان آزاد می‌شوند، می‌خواهند یک زندگی جدید را شروع کنند اما توسط جامعه پذیرفته نمی‌شوند. زهرا شاهدی توضیح می‌دهد که گروه شوق رهایی این افراد را رها نمی‌کند. حالا 7نفر از افراد آزاد شده در شرکت محصولات غذایی مشغول به کار شده‌اند.

یکی از این افراد رضاست که به تازگی از زندان بیرون آمده. رضا تمام کودکی و نوجوانی‌اش را در بهزیستی می‌گذراند. وقتی به سن قانونی می‌رسد این سازمان مبلغی به او می‌دهد تا زندگی تازه خود را بیرون از بهزیستی آغاز کند. اما این مبلغ بالأخره تمام می‌شود و رضا که تجربه‌ای نداشته محبور به دزدی می‌شود و بعد به زندان می‌افتد. او یلدای سال گذشته از زندان آزاد می‌شود. زهرا خانم و اعضای گروه که دیگر تبدیل به خانواده رضا شده بودند روز آزادی به استقبال او می‌روند. برای رضا یک پانسیون دانشجویی اجاره می‌کنند، رخت و لباس نو برایش می‌خرند و بعد برای او شغلی هم دست و پا می‌کنند.

گروه شوق رهایی در واقع شوقی است که برای رهایی خودمان داریم. رهایی خودمان از بند این دنیا

پسرانم بازویم هستند

پرونده‌ها زیادند و داستان این آدم‌ها تمامی ندارند. خانم شاهدی داستان این آدم‌ها را وصل می‌کند به داستان اعضای خانواده این زندانیان. اینکه روح و روان این افراد هم همراه با آن زندانی به بند کشیده می‌شود. اینکه گروه شوق رهایی برای آن خانواده هم تلاش می‌کند و... همه این‌ها باعث شده است که حالا زهرا شاهدی تمام فکر و ذکرش بشود رهایی زندانیان. او که خودش 2پسر جوان دارد، سعی کرده فرزندانش را هم در این مسیر قرار بدهد. آن‌ها حالا بازوی مادرشان محسوب می‌شوند و سعی می‌کنند همراه مادر باشند.

خانم شاهدی تمام این‌ها را لطف خدا می‌داند و در آخر می‌گوید: گروه شوق رهایی در واقع شوقی است که برای رهایی خودمان داریم. رهایی خودمان از بند این دنیا. اینکه در مسیر کمک به دیگری قدم برداریم، هرچند کوچک تا از پیله خودمان بیرون بیاییم.

 

ماجرای عکس قاب شده روی دیوار

به خانه کوچک مهدی در یکی از کوچه‌پس‌کوچه‌های خیابان محمدآباد در محله شهید رستمی پا می‌گذارم. عکس فاطمه روی دیوار بیشتر از هر وسیله دیگری خودنمایی می‌کند. مهدی می‌گوید که به محض بیرون آمدن از زندان عکس همسرش را قاب می‌کند و به دیوار خانه آویزان می‌کند. 

کسی که تمام این سال‌ها بیشتر از همه آرزوی آزادی او را داشته. مهلا به عکس مادر نگاه می‌کند و می‌گوید: «وقتی بابا نبود مامان خیلی اذیت شد. برای همین دق کرد و مرد». انتظار ندارم که این جمله‌ها را از دختربچه‌ای 9ساله بشنوم. مهلا می‌رود کنار پدرش می‌نشیند و مهدی شروع می‌کند به نوازش دخترش. تنها دلخوشی‌اش در این دنیا.

 

آرزوی بچه‌ها آزادی پدر بود

مهدی عید غدیر سال پیش از زندان آزاد می‌شود. فیلم رهایی‌اش را خانم شاهدی به من نشان می‌دهد. دختر و پسر کوچکش اولین اعضای خانواده هستند که به سوی پدر می‌دوند. او خم می‌شود و بچه‌ها را در آغوش می‌کشد و اشک می‌ریزد. بعد مادر مهدی وارد قاب می‌شود و خواهر و دیگر اعضای خانواده‌اش. 

در این قاب اما جای فاطمه خالی است، همسر او که 2سال پیش از دوری مهدی دق می‌کند و فوت می‌کند. آرزویش این بود که پس از سال‌ها زندان روزی برسد که ازادی مهدی را ببیند اما پیش از آن پر می‌کشد و می‌رود. بچه‌ها که مادرشان را از دست می‌دهند بعد خدا چشم امیدشان به خانم شاهدی بوده تا لااقل پدرشان از زندان آزاد شود و بالای سرشان باشد. زهرا شاهدی بچه‌ها را نا امید نمی‌کند. ١٤٠میلیون تومان مبلغ دیه با کمک گروه و خیران در عرض یک سال جور می‌شود و مهدی از بند رها می‌شود.

 

تمام زندگی‌ام را مدیون شوق رهایی هستم

ماجرا از این قرار است که 9سال پیش خواستگار قبلی فاطمه سر و کله‌اش پیدا می‌شود و شروع می‌کند به ایجاد مزاحمت برای او. کار به جایی می‌رسد که یک روز به محله آن‌ها می‌رود و شروع می‌کند به داد و فریاد کردن. مهدی همان ابتدا با پلیس تماس می‌گیرد اما هنوز نیروی پلیسی به محل نیامده مهدی خودش دست به کار می‌شود و به کوچه می‌رود تا با او صحبت کند. مرد به سمت مهدی هجوم می‌برد. یک ناخن‌گیر از جیبش بیرون می‌آورد و سعی می‌کند با چاقوی کوچک آن به مهدی آسیب برساند. توی همین گیر و دار مهدی زخمی هم می‌شود اما دست آخر وقتی که می‌خواسته از خودش دفاع کند ناخواسته ضربه‌ای به سر و شکم خواستگار سابق همسرش وارد می‌کند.

سر او شروع می‌کند به خونریزی و بعد بر اثر ضربه‌ای که به سرش وارد شده بوده چند درصد از بینایی‌اش را از دست می‌دهد. او درخواست دیه می‌کند و مهدی هم به زندان می‌افتد. مهدی که در یک قصابی به عنوان کارگر کار می‌کرده نمی‌تواند دیه را بپردازد و به مدت 9سال به زندان می‌افتد. تا اینکه مادر مهدی از خانم شاهدی برای پسرش درخواست کمک می‌کند و او سرانجام عید غدیر سال پیش از زندان آزاد می‌شود.

مهدی خودش این‌ها را تعریف می‌کند و می‌گوید حالا با کمک همین گروه به سر کار هم می‌رود و در یک قصابی کار می‌کند. می‌گوید: تمام زندگی‌ام را بعد خدا، مدیون این گروه هستم. همسرم را از دست داده‌ام ولی حداقل می‌توانم برای بچه‌هایم پدری کنم.

زهرا شاهدی بچه‌ها را نا امید نمی‌کند. ١٤٠میلیون تومان مبلغ دیه با کمک گروه و خیران در عرض یک سال جور می‌شود و مهدی از بند رها می‌شود

 

درباره زندانی‌ها تحقیق می‌کنیم

از او درباره چگونگی انتخاب افراد و پرونده‌ها می‌پرسم، می‌گوید که آن‌ها افراد را انتخاب نمی‌کنند. این افراد سر راه آن‌ها قرار می‌گیرند. برایم مثال می‌زند: یک روز خانمی با من تماس گرفت که شوهرش به دلیل بدهی مالی به زندان افتاده بود. از او پرسیدم که چطور شماره‌ام را پیدا کرده.

 او برایم توضیح داد که یک روز برای درددل با امام رضا(ع) به حرم رفته. جلوی پنجره فولاد به گریه افتاده و با صدای بلند شروع کرده به درددل کردن. اینکه امام رضا (ع)خودت کاری کن که شوهرم از زندان به خانه برگردد، بچه‌هایم بی‌سرپناه نباشند و... در همین هنگام یک خانم به او نزدیک می‌شود، شماره‌ام را روی برگه می‌نویسد و توی دامن او می‌گذارد. همسر این خانم ٤٠میلیون بدهی داشت. با زندان تماس گرفتم و استعلام گرفتم و مشخصاتش را در گروه تلگرامی قرار دادم. پس از مدت کمی مبلغ مورد نظر تهیه شد و همسر او به خانه برگشت.
البته خانم شاهدی توضیح می‌دهد که هر وقت پرونده‌ای سر راهشان قرار می‌گیرد آن‌ها پیش از هر چیزی درباره زندانی تحقیق می‌کنند. اینکه زندانی مورد نظر چه سابقه ای دارد، چه اخلاقیاتی دارد، با آزادی او امنیت و آرامش خانواده‌اش تأمین می‌شود یا نه و... .

 

قرار گذاشته‌ایم تا اربعین «امیر» را از زندان بیرون بیاوریم

امیر مصداق بارز فرد مورد تأیید گروه است. پرونده او یکی از پرونده‌های سخت گروه شوق رهایی محسوب می‌شود که هنوز به نتیجه نرسیده است. امیر 25ساله جوان متین و موقری است که حالا توی زندان ذاکر امام حسین(ع) به شمار می‌رود، در مراسم مذهبی زندان کمک می‌کند. 

ماجرا از این قرار است که امیر و بردیا دوستان صمیمی یکدیگر بودند. بردیا اصالتا بجنوردی بوده و دور از خانواده در مشهد زندگی می‌کرده است. رابطه آن‌ها به قدری نزدیک و صمیمانه بوده که او به خانه امیر رفت و آمد هم داشته. مادر امیر برای او هم غذا می‌پخته و... 3سال پیش امیر و بردیا و چند نفر از دوستان دیگرشان برای تفریح به بیرون شهر می‌روند.

در همان هنگام اتفاقی می‌افتد و بینشان درگیری پیش می‌آید. بردیا چاقویی از جیبش بیرون می‌کشد و به سمت امیر می‌رود. با هم درگیر می‌شوند، چاقو از دست بردیا می‌افتد، امیر روی زمین خم می‌شود تا چاقو را بردارد، بردیا به سمت او هجوم می‌برد و چاقو گلویش را پاره می‌کند. محسن بلافاصله بردیا را سوار خودرو می‌کند تا به بیمارستان برساند. آن قدر با سرعت می‌رود که همان موقع چهار بار جریمه می‌شود. اما دست آخر بردیا فوت می‌کند و امیر به زندان می‌افتد.

 حالا باید یک میلیارد و 600تومان به خانواده بردیا پرداخته شود تا امیر آزاد شود. خانم شاهدی از دیدارش با مادر امیر هم می‌گوید: روزی که به خانه آن‌ها رفتم مادر امیر فوت‌نامه 3پسر دیگرش را پیش رویم گذاشت. او 3داغ بزرگ دیده بود و هر کدام از فرزندانش را بر اثر تصادف، بیماری و... از دست داده بود. امیر تنها پسرش بود که حالا توی زندان بود. مادر امیر به من گفت که حالا تنها آرزویش آزادی امیر است. اگر او برگردد انگار 3پسر دیگرش هم برگشته‌اند. حالا مبلغ درخور توجهی را توسط خیران تهیه کرده و قرار گذاشته ایم که تا اربعین امیر را از زندان بیرون بیاوریم.

 

دیدار امام‌رضا(ع) پس از رهایی

اعضای گروه شوق رهایی حالا به ٢هزار و 500نفر هم رسیده‌اند. اعضای اصلی شبانه‌روز گوشی به دست هستند. مستندات و پرونده‌ها را با تمام جزئیات در گروه قرار می‌دهند. شماره زندان را هم می‌گذارند تا خیران خیالشان راحت باشد و بتوانند پاسخ تمام ابهام‌ها و سؤال‌هایشان را بگیرند.

 این گروه حالا شبیه یک خانواده شده‌اند و هماهنگی زیادی دارند. خانم شاهدی می‌گوید: هر زندانی که آزاد می‌شود جزوی از خانواده بزرگ ما محسوب می‌شود. پس از رهایی او را رها نمی‌کنیم. همان روز آزادی یا روز بعد به همراه او به حرم امام رضا(ع) می‌رویم. این روال همیشه ماست. زندانی‌ها با چشم اشک‌بار پس از مدت‌ها به دیدار امام رضا(ع) می‌روند و شور و حالی که آن لحظات دارند توصیف‌شدنی نیست.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44